00:26 بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه و آله الطاهرین.
00:39 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾[1].
به فضل الهی و به خواست خداوند متعال در یک رشته بحثها و به اصطلاح تبیینها مسئله ای [را] که الان در کشور و خارج کشور مطرح است بررسی میکنیم. آن مسئلۀ: «نو اندیشی دینی» است.
01:24 شاید تصور میشود که نواندیشی دینی یک مسئلهای است که امروز مطرح است که در حقیقت میخواهند دربارۀ دین اسلام یک نوعی دیگر تفکر و اندیشه کنند؛ در حالی که در قرنهای پیش هم در هر قرنی افرادی پیدا میشدند، افکار جدیدی را مطرح میکردند و نام خود را به نام نواندیشان و کار خود را نواندیشی دینی مطرح میکردند.
02:00 یکی از این افراد که در قرن هشتم اسلامی به نام نواندیشی دینی مسائلی را مطرح کرد جناب آقای احمد بن تیمیه است. ایشان در سال 661 متولد شده و در سال 728 در گذشته است. تا اوائل قرن هشتم یعنی تا اوائل 700 چیز جدیدی از ایشان مشاهده نشد؛ ولی در همین اوائل قرن هشتم و اواخر قرن هفتم قمری با نگارش دو کتاب به نام رسالۀ «حمَویّه» و رسالۀ «واسطیّه» (که هر دو چاپ شده در ضمن رسائل دیگر ایشان) یک اندیشههای جدیدی را مطرح کرد که همۀ جهان اسلام علیه او برخواستند. باز اگر این اندیشهها جنبۀ فرعی بود، یک مسئلهای بود. همیشه علما در مسائل فرعی با هم اختلاف دارند؛ اما همۀ اینها برمیگشت به اصول اسلام و قواعد کلیّ اسلام.
03:24 دراین دو رسالۀ خود (یکی حمویّه، خصوصا واسطیّه) برای خدا جهت ثابت کرد. «جهت» یعنی در یک بخشی قرار دارد که آن بخش به نام عرش است. عرش را در قرآن به معنای سریر و کرسی گرفته؛ در حالی که در قرآن عرش داریم و سریر داریم. عرش در موردی به کار میرود؛ سریر در مورد دیگر. اگر بخواهم بگویم «استراحت کرد» کلمۀ «سریر» به کار میبرند. اگر بخواهم بگویم «نشست»، «سریر» به کار میرود. جلس علی السریر؛ اما اگر بخواهم مقام قدرت را نشان بدهم کلمۀ «عرش» به کار میبرم. ایشان عرش را به معنای «سریر» گرفت و «استوَی» را به معنای جلوس. إن الله ﴿عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾[2]، إنّ الله جلس علی السریر. سریرش عرش است و عرش در حقیقت به اندازۀ وجود خدا است. گاهی نسبت دادهاند (من ندیدهام) که گاهی هم میگویند عرش کمتر از وجود خدا است. پاهای خدا بیرون عرش است.
04:46 اولین بار جهت را برای خدا ثابت کرد که خدا در عرش است، در آن نقطه قرار دارد، قهراً به دنبالش جسمیّت هم هست.
04:58 علما و بزرگان دمشق و بعدا هم مصر رسالههایی در نقد ایشان نوشتند و ایشان را دعوت به توبه کردند و توبه نکرد و زندانی شد. هنگامی که از زندان آزاد شد، باز به افکار نو خودش ادامه داد.
05:19 اگر کسی کتابهای ایشان را مطالعه کند، مجموع مکتب ایشان در چند مطلب خلاصه میشود:
1. تشبیه و اثبات جهت برای خدا
در درجۀ اول مسئلۀ تقسیم و تشبیه و اثبات جهت برای خدا است. متأسفانه از روایات ضعیف که حنابله نقل کردهاند بهره گرفته و در حقیقت برای خدا نوعی جسم، نوعی جهت و نوعی تشبیه در تشبیه خالق به مخلوق [قائل شده است].
05:54 و این یک مسئلهای نیست که علمای اسلام در مقابل آن ساکت بنشینند. افتخار اسلام این است که آمده است برای تنزیه حق تعالی. ﴿لَیۡسَ کَمِثۡلِهِۦ شَیۡءٞ﴾[3]، ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی فِی ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞ﴾[4]، ﴿وَهُوَ مَعَکُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ﴾[5]. ما همه در نماز میخوانیم ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ٢ لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ ٣ وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ٤﴾[6]. اگر برای خدا جسمانیّت، جهت، تشبیه ثابت کنیم، دیگر نمیتوانیم بگوییم ﴿کُفُوًا أَحَدُ﴾.
06:35 مسئلۀ تنزیه را زیر سؤال برد و لذا علما علیه او قیام کردند.
2. پایین آوردن مقام انبیا و اولیا
06:42 مطلب دومی که در مجموع کتابهای ایشان هست، این است که مقام انبیا و اولیا را خیلی پایین میآورد؛ کأنّه انبیا و اولیا بعد از مردن هیچ فرقی با افراد دیگر ندارند. حتی گاهی یک جاهایی عصمت را هم منکر میشود؛ البته گاهی. این هم یکی دیگر از ویژگیهای ایشان هست که مقام انبیا و اولیا را پایین آورده که بعد از مرگ کانه کار تمام است و هیچ نوع رابطهای با این جهان و ما با آنها نداریم.
3. انکار روایات در فضائل علی (ع) و اهلبیت
07:24 نکتۀ سومی که هست ایشان بسیاری از روایاتی [را] که در فضائل علی و ائمۀ اهلبیت وارد شده انکار کرده و در حقیقت یک نوع نصب خفی (نصب به معنای عداوت، خفی یعنی پنهان)، نه آشکار، در کلام ایشان هست.
07:49 حتی مقلد ایشان جناب آقای آلبانی که حدیثشناس معاصر هست و همۀ علمای حدیث اهلسنّت او را به استادی قبول دارند و او هم حنبلیمذهب است میگوید ایشان در نقل احادیث تسرّع به خرج داده است. تسرع یعنی شتابزدگی. هنگامی که به حدیث غدیر میرسد، ایشان حدیث غدیر را منکر میشود. آلبانی میگوید به خاطر تسرّع این حدیث را منکر شده. اطراف حدیث را ندیده، جمع نکرده، منکر شده است.[7]
08:29 یک نوع نصب در کلمات ایشان هست؛ البته نصب خفی.
08:37 «ابن حجر» یک مطلبی دارد، بد نیست در اینجا نقل کنم. مرحوم علامّه حلّی کتابی نوشته است به نام «منهاج الکرامة فی الإمامة». این کتاب چاپ شده است. جناب آقای ابن تیمیّه ردّی بر آن نوشته است به نام: «منهاج السنة». بسیار در این کتاب بد زبانی کرده و اگر هم بنا است حقیقت را بگوییم، نباید بد زبانی کنیم. با زبان خوش [بگوییم]. اول سخن عرض کردم خدا به ما دستور میدهد: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِٱلۡحِکۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِۖ وَجَٰدِلۡهُم بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾[8].
09:24 ابن حجر میگوید ابن تیمیه برای کوبیدن این رافضی، یعنی علامۀ حلی به قدری پیشرفت کرده که حتی احادیث مسلّم و یقینی را که در حق علی و اهلبیت علیهم السلام است انکار کرده است.[9]
09:41 ابن حجر حدیث شناس جهانی است، صاحب کتاب فتح است در شرح بخاری است، «فتح الباری فی شرح احادیث البخاری» و همچنین ابن حجر هیتمی، این دو نفر حدیثشناس جهان اسلام هستند، خیلی محترم و بزرگوارند. میگوید که این مرد برای این که بتواند مؤلّف را نقد کند، احادیث مسلّمی را که در حقّ ائمۀ اهلبیت است آنها انکار کرده است.
10:17 مطلبی در کتاب «الفتاوی الحدیثیه» است مال ابن حجر هیتمی است که در حقیقت از علمای قرن دهم است. او مطلبی دارد. البته من این جملهها را خودم نمیگویم. اگر خودم بودم به این تعبیر نمیگفتم؛ امّا چون هممسلک او است و به یک معنا استاد حدیث و انسانشناس است، دربارۀ ابن تیمیه (که عرض کردم یک نوع نصب خفی در کلمات ایشان هست) این جملهها را دارد و این جملهها را من نقل میکنم. ترجمۀ آن برای کسانی که عربیزبان هستند احتیاجی نیست. او میگوید (الفتاوی الحدیثیة، ص 203):
«وَإِیَّاک أنْ تصغى إِلَى مَا فِی کتب ابْن تَیْمِیة وتلمیذه ابْن قیم الجوزیة وَغَیرهمَا مِمَّن ﴿ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَ أَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ وَ خَتَمَ عَلَىٰ سَمۡعِهِۦ وَقَلۡبِهِۦ وَجَعَلَ عَلَىٰ بَصَرِهِۦ غِشَٰوَةٗ فَمَن یَهۡدِیهِ مِنۢ بَعۡدِ ٱللَّهِ﴾[10] وَکَیف تجَاوز هَؤُلَاءِ الْمُلْحِدُونَ الْحُدُود، وتعدوا الرسوم وخرقوا سیاج الشَّرِیعَة والحقیقة، فظنوا بذلک أَنهم على هدى من رَبهم وَلَیْسوا کَذَلِک.»[11]
ایشان در حق این آقا میفرماید. بنده اگر تعبیر غیر مطابق ادب دارد من ضامن نیستم. ضامن خود ایشان هستند؛ امّا محتوا درست است.
4. تفریق بین مسلمین
12:19 چهارمین چیزی که در کتابهای ایشان هست، مسئلۀ تفریق بین مسلمین است. کی؟ موقعی مغول کشورهای اسلامی را فتح کرده است، بغداد را فتح کرده است و از شرق حرکت کرده است، در تمام زمینها در تمام شهرها قتل و غارت و حرب انجام گرفته است، در چنین زمانی که مسلمانان نیاز به وحدت کلمه دارند، ایشان اختلاف کلمه را ایجاد کرد؛ در حالی که مغول میخواهد کمکم دمشق را بگیرد. حتی پدر ابن تیمیه به خاطر اینکه گرفتار مغول نشود از منطقۀ خودش به نام حرّان حرکت کرد و ساکن دمشق شد که در دمشق بماند تا حدی در امان باشد، در چنین شرایطی که مغول دارد تمدن اسلامی را از بین میبرد، حتی اگر یک مسئلۀ فکری و عقیدتی باشد، حتی صحیح هم باشد، ما باید سکوت کنیم [تا] وحدت محفوظ بماند. در چنین زمان یک چنین اختلافی را ایجاد کرد.
أننی رأیت شیخ الإسلام بن تیمیة، قد ضعف الشطر الأول من الحدیث، وأما الشطر الآخر، فزعم أنه کذب! وهذا من مبالغته الناتجة فی تقدیری من تسرعه فی تضعیف الأحادیث قبل أن یجمع طرقها ویدقق النظر فیها. والله المستعان.
من دیدم که شیخالاسلام ابن تیمیه، نیمۀ اول این حدیث را ضعیف دانسته و نیمۀ دوم را دروغ! و این از مبالغهگوییهای اوست که به نظر من ناشی از شتابزدگیاش در تضعیف احادیث است، پیش از آنکه همهی طرق روایت را گردآوری کرده و با دقت در آنها تأمل کند. و خداوند یاریدهنده است.
8. [النحل: 125] 9. لسان المیزان، العسقلانی، إبن حجر، ج 6، ص 319 :و قد طالعت الرد المذکور فوجدته کما قال السبکی فی الاستیفاء لکن وجدته کثیر التحامل إلى الغایة فی رد الأحادیث التی یوردها بن المطهر وان کان معظم ذلک من الموضوعات والواهیات لکنه رد فی رده کثیرا من الأحادیث الجیاد التی لم یستحضر حالة التصنیف مظانها لأنه کان لاتساعه فی الحفظ یتکل على ما فی صدره والإنسان عامد للنسیان وکم من مبالغة لتوهین کلام الرافضی ادته أحیانا إلى تنقیص علی رضى الله عنه .
ردیّه یادشده را مطالعه کردم و همانگونه که سبکى گفته آن را کامل یافتم، ولى به نظر من او در ردّ احادیثى که ابن مطهر نقل مىکند به شدت بىانصافى نموده است و اگرچه بیشتر آن مطالب از موضوعات ساختگی و بیاساس بود، اما او (ابن تیمیه) او در رد خود بسیارى از روایات خوبی را که منابع آنها را در هنگام نگارش به خاطر نیاورد، نپذیرفته است؛ زیرا او بهسبب گستردگی حافظهاش، بیشتر به آنچه در سینه داشت تکیه میکرد و انسان ذاتاً دچار فراموشی میشود و براى سست نشان دادن دیدگاه آن رافضی (ابن مطهر) چنان مبالغه کرده که گاه او را به کاستن از شأن على (رضیالله عنه) کشانده است و این ترجمه (شرح حال) گنجایش توضیح بیشتر و آوردن نمونهها را ندارد.
10. [الجاثیة: 23] 11. الفتاوى الحدیثیة، الهیتمی، ابن حجر، ص 203 :و مبادا گوش بسپاری به آنچه در کتابهای ابنتیمیه و شاگردش ابنقیم جوزیه و امثال آنان آمده است؛ کسانی که [خدا دربارهشان فرموده:] ﴿آیا دیدی آنکه هوای نفس خود را خدای خود گرفت و خدا او را با آگاهی گمراه ساخت و بر گوش و دلش مهر نهاد و بر دیدگانش پردهای افکند. پس چه کسی پس از خدا او را هدایت خواهد کرد؟﴾ و چگونه این ملحدان از حدود تجاوز کرده، چارچوبها را گسسته و حصار شریعت و حقیقت را دریدند و با این حال گمان بردند که بر هدایت پروردگارشان هستند، در حالی که چنین نیستند؟»
13:32 نتیجۀ این مکتب چیست؟ آن این است که امامیّه، شیعه کافرند، اشاعره کافرند، معتزله کافرند، صوفیّه کافرند، مسلمان فقط عبارت است از کسی است که از مکتب ابن تیمیه پیروی کند.
13:54 خدا رحمت کند مرحوم شیخ شعبان طرابلسی را که رئیس جمعیّت توحید در لبنان بود. در سال 1407 که ما هم در حجّ بودیم و ایرانیان قتل عام شدند، ایشان شبی از شبهای منا رفت به خیمۀ جناب آقای بنباز مفتی سعودی. گفت من آمادهام با شما سخن بگویم اجازه میدهید؟ گفت: بفرمایید. کی؟ چند روز قبل ایرانیان شیعه در مکه، در خانۀ امن خدا قتل عام شدند، 410 نفر یا بیشتر کشته، چقدر هم زخمی [شدند].
14:39 گفت: نظر شما دربارۀ شیعه چیست؟ گفت: کافرند، گفت: نظر شما دربارۀ اشاعره که 90% اهل سنّت را تشکیل میدهند چیست؟ گفت: کافرند. نظر شما دربارۀ معتزله چیست؟ گفت: کافرند. گفت: نظر شما دربارۀ صوفیّه چیست؟ گفت: کافرند. گفت: وا عجبا پس کسانی که امشب در منا جمع شدهاند همه و همه کافرند. چطور به این همه کافرها اجازه دادید بیایند خانه امن خدا و در حرم عبادت کنند در حالی که ممنوع است کافر وارد حرم شود.
15:22 افکار این مرد به نام نواندیشی دینی سبب شد که مسلمانان دو دسته بشوند: یک دستۀ قلیلی طرفدار ابن تیمیّه، کثیر جمعیّت مخالفین. امّا چون ابن تیمیّه در منطقهای ظهور کرد که آن منطقه، منطقۀ فرهنگی بود، دمشق جایگاه بزرگی بود، علما و محدثین و متکلمین و حکما و فضلا فراوان بود. حتی در کنارش مصر علمای بزرگ [بودند]. آنان آنچنان ردیّههای محکمی بر اندیشۀ این مرد نوشتند که مکتبش خاموش شد. فقط دو یا سه نفر توانستند این مکتب را ادامه بدهند. یکی ابن کثیر است در 774 درگذشته، یکی ابن قیّم جوزی است که در 751 [درگذشته]، مقداری هم ذهبی متوفّای 749. بعدا این مکتب خوابید؛ امّا بعد از 400 سال بار دیگر این مکتب به وسیلۀ مردی در نجد زنده شد.
16:34 آن کیست؟ آن جناب آقای محمّد بن عبد الوهاب است. محمد بن عبدالوهاب اهل نجد است، در نجد بزرگ شده است. پدری دارد بسیار عالم و فاضل و ورع و متقی و به تمام معنا مرد مذکی؛ امّا فرزند بر خلاف روش او است. ایشان متوّلد 1115 هجری قمری، متوفّای 1206 قمری است. تا پدر بود افکار خودش را ابراز نمیکرد. بعد از فوت پدر، در سال 1160 کمکم همان افکار ابن تیمیّه را گرفت و احیا کرد.
17:23 امّا خیلی از ابن تیمیّه هم جلوتر زد؛ چون گاهی ابن تیمیّه برخی از توسلها را تجویز کرده است. ابن تیمیّه کتابی دارد « الاذکار»، چاپ شده، در آنجا دارد که عبدالله بن عمر یک شب یا یک روز پاهایش خوابید. رنج میبرد از این که پایش به خواب میرود. متوسّل به پیغمبر اکرم شد و گفت: یا محمّد! بعد از توسل پا باز شد.[12] این را نقل میکند و این را تجویز میکند؛ امّا همین محمّد بن عبدالوهّاب که استادش ابن تیمیّه است همین را هم تجویز نمیکند. اینجا هم با استادش مخالف است. ایشان کتابهای ابنتیمیّه را مطالعه کرد و تمام مطالب ایشان را به نحو دیگر مطرح کرد؛ امّا خیلی سختتر و کوبندهتر.
عن الهیثم بن حنش قال: کنا عند عبد الله بن عمر رضی الله عنهما، فخدرت رجله فقال له رجل: اذکر أحب الناس إلیک، فقال: یا محمد، فکأنما نشط من عقال.
ما نزد عبدالله بن عمر (رضیالله عنهما) بودیم. پایش بیحس شده بود. مردی به او گفت: محبوبترین شخص نزد خودت را یاد کن. عبدالله گفت: یا محمد! گویی پایش از بند آزاد شد.
18:23 چگونه شد که مکتب ایشان [موفق شد]، اما مکتب ابن تیمیه [ناکام ماند]؟ عرض کردم ابن تیمیّه در دمشق ظهور کرد، مرکز علم و دانش؛ اما ایشان در منطقۀ نجد، منطقهای که امّیّت و بیسوادی و اعراب فراواناند، آنهایی که نه آگاهی از کتاب دارند و نه از سنّت دارند. فقط از پدر و مادر مسائلی را شنیدهاند و غالبا اعراباند و بیابانی، در آنها نفوذ کرد.
18:56 بازوی مکتب ایشان آل سعود است. آل سعود با ایشان همپیمان شدند در همان اوایل که ما حاضریم بازوی نظامی شما باشیم با یک شرط: امور دینی با شما و نسل شما باشد، سیاست و حکومت با ما و نسل ما و الآن این پیمان باقی است. از همان زمان که پیمان بستند در تمام این چند قرن حکومت، نظامیگری، قدرت دست آل سعود است، فتوا و موقوفات و غنائم همه و همه دست شیخ و آل شیخ است و الآن هم که مفتی دارند از آل شیخ است.
19:40 اینها پشت ایشان را گرفتند و به اصطلاح پشت سر او ایستادند و این مکتب را کمکم در نجد گسترش دادند؛ ولی در عین حال دولت عثمانی، حکومت عثمانی، خلافت عثمانی احساس خطر میکرد. کرارا بر اینها حمله کرد و اینها را گرفت و بست و... اما بالاخره اینها در نقطهای زندگی میکنند که عثمانیها نمیتوانند در آنجا قوام بیاورند، دوام بیاورند. بالاخره کم و بیش بودند، جسته و گریخته تبلیغ میکردند تا کی؟ تا موقعی که خلافت عثمانی در اوائل 1300 شمسی فرو ریخت. حکومت اسلامی که رفت کشورهای اسلامی که یک کشور بودند شدند چند کشور. عجوز استعمار، انگلستان قرار شد که نجد و حرمین شریفین را در اختیار آل سعود قرار دهد. آن هم با قوه و قدرت آنان حرمین شریفن را گرفتند، از نجد که منطقه شرقی است تا مکه، طائف، جده در قلمرو اینها قرار گرفت. باز اینها نتوانستند اشاعه دهند مگر روزی که نفت در سرزمین اینها پیدا شد. قدرت دلار و قدرت ریال از یک طرف، کسانی که تربیت کردهاند برای اشاعۀ این مکتب، سبب شد که این مکتب از خارج حرمین به جای دیگر هم منتقل شود.
21:23 گروهی را با زر میخرند و گروهی را هم با زور. اگر زر و زور از دست اینها گرفته شود این مکتب در دنیا مشتری ندارد. من انشاءالله این مکتب را برای شما شرح میدهم. شما خواهید دید که در این مکتب چیزی نیست که جوان بتواند به آن بگرود؛ امّا از آنجایی که حرمین دست اینها است، منبر مکّه و مدینه دست اینها است و از آن طرف قدرت ریالی دارند و استعمار هم با اینها همفکر هست و هماهنگ، توانستند در دنیا خودشان را نشان بدهند؛ امّا تحت همین همایش، تحت همین برنامه.
22:09 در میان مسائلی که ما باید فشار بیاوریم مسئلۀ توحید است. اگر ما بتوانیم توحید و شرک را درست معنا کنیم و حقیقت توحید را بیان کنیم، خواهیم دید که موحّد کیست و مشرک کیست. آنها اساس کارشان توحید است. در واقع خودشان را سپاه توحید میدانند و دیگران را متهم به سپاه شرک میکنند. ما باید توحید را معنا کنیم، مراحل توحید را بیان کنیم تا ببینیم که موحّد کیست و غیر موحّد کیست؛ و الا [با] گفتن اینکه ما موحّد هستیم و شما مشرک یا بالعکس کار حل نمیشود. مفتاح و کلید این مکتب تبیین مفهوم توحید و شرک است.
23:01 توحید مراتبی دارد. برخی از مراتبش فعلا برای ما مطرح نیست.
1. توحید در ذات
مثلاً توحید در ذات و آن این است که خدا یکی است و برای او صانع نیست و برای او همتا نیست. تعبیر اینکه خدا یکی است در مقابل باید بگوییم همتایی نیست. «یکی هست و دو تا نیست» غلط است. باید بگوییم یکی هست و همتا و شبیه و شریکی ندارد و این مسئلهای است که همۀ مسلمانان و همۀ پیروان ابراهیم بر این توحید معتقد هستند. به این میگویند توحید ذاتی.
23:46 توحید ذاتی دو مرحله دارد:
1- خدا همتا ندارد
2- خدا بسیط است و جزء ندارد.
و قرآن به هر دو اشاره کرده است. در همان سورۀ توحیدی که همگی میخوانیم در آخرین آیه: ﴿وَلَمۡ یَکُن لَّهُۥ کُفُوًا أَحَدُۢ٤﴾[13]، اشاره به این است که همتا ندارد، مثل ندارد، نظیر ندارد. در آغاز آیه: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾[14]، احد یعنی موجود بسیط است، جزء ندارد؛ چون اگر مرکب باشد، «کل» در تحقق خود محتاج جزء میشود و محتاج نمیتواند خدای واجبالوجود باشد. باز در آیات دیگر اشاره [دارد] هم بر توحید به معنای یکتا (که همتا ندارد) و هم توحید به این معنا که خدا جزء ندارد، بسیط است، مرکب از دو چیز نیست.
این مسئله فعلا نه برای آنها مطرح است، نه برای ما.
2. توحید در صفات
24:50 دوم مسئلۀ توحید در صفات است. توحید در صفات این است که خداوند منان دارای صفات جمال و کمال است، قدرت دارد علم دارد، امّا علم و قدرت او عین ذات او است، نه اینکه یک طرف ذات باشد یک طرف قدرت. قدرت عین ذات اوست، علم عین ذات اوست، حیات عین ذات اوست، این مسئله از خصایص امامیّه است. دیگران حتی اشاعره و آنها هم معتقد به این مسئله نیستند که صفات عین ذات است. همگان میگویند صفات زائد بر ذات است. فعلا ما مطرح نمیکنیم؛ این مسئله باشد. البته ادلۀ روشنی دارد که در جای خودش بیان شده است.
محل سخن در مسئلۀ توحید
25:41 مسئلۀ مهم عبارت است از: توحید در خالقیت، توحید در ربوبیت و توحید در عبادت. انشاءالله در جلسۀ دیگر هر سه توحید را بیان میکنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.